🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 221
در میزنند.
درست همان وقت که انگشت لرزانم روی صفحه لمسی دنبال موجودی میگردد، درست همان لحظه که قلبم دیوانهوار میتپد و نفسم حبس شده، یک مزاحم به در آپارتمان میکوبد.
از جا میپرم و کیف پول روی زمین میافتد.
-لعنت بهت!
کیف پول را از روی زمین برمیدارم و طوری که صدای پایم بلند نشود، زیرلب ناسزا میگویم و میروم به سمت در. قرار نبود کسی در بزند و این کمی نگرانم کرده؛ درحدی که وسوسه میشوم برگردم و سلاحم را از زیر بالش بردارم.
از پشت چشمی، ایلیا را میبینم؛ تنهاست و مثل همیشه خوراکی خریده. تنها ویژگی مثبتی که باعث میشود ایلیا را نکشم همین خوراکی خریدن است.
-مزاحم!
دوباره درمیزند؛ ولی من برمیگردم و قفل کیف پول را میبندم. فعلا بهتر است ایلیا از موفقیت بزرگم خبردار نشود. در را باز میکنم. ایلیا برعکس همیشه، گرفته و نگران است و چهرهاش از آفتاب عصرگاهی که از نورگیرهای پله به صورتش میخورد درهم رفته.
-تو کار و زندگی نداری؟
-چرا، یه کار خیلی مهم دارم!
یک قدم جلو میگذارد تا راه را برایش باز کنم و بیاید تو. مثل همیشه نیست؛ حتما اتفاق مهمی افتاده. از جلوی در کنار میروم.
-چی شده؟
کیسه خوراکیها را روی اوپن میگذارد. یک بسته چیپس از داخلش درمیآورد و با همان حال پریشان، شروع میکند به خوردن. به یک نقطه خیره است و چهرهاش داد میزند که نمیداند باید چکار کند. پس پرخوری عصبی هم دارند آقا!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸