در یکی از جنگ‌ها تیری به پای او اصابت کرد، به گونه‌ای که پیکان تیر در استخوان او گیر کرده بود. تلاش بسیاری کردند، اما تیر بیرون‌ نیامد. گفتند: تا وقتی که گوشت و پوست را شکاف ندهند و استخوان را نشکنند این پیکان جدا نمیشود. اطرافیان و فرزندان او گفتند: حالا که اینطور است باید صبر کرد تا هنگام نماز! چون او وقتی نماز میخواند، به گونه‌ای است که گویا از هیچ چیز‌ در این جهان خبری ندارد. صبر کردند تا به نماز ایستاد. مرد معالج آمد و گوشت را شکافت استخوان او را شکست و پیکان تیر را بیرون کشید و علی‌علیه‌السلام همچنان در نماز به حال خود بود. وقتی سلام نماز را داد، گفت: درد من خوب شده است. گفتند: چنین اتفاقی برای تو افتاد و تو‌ متوجه نشدی؟! گفت: در ساعتی که من در مناجات با خداوند باشم، اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در بدنم فرو رود من از لذت‌ مناجات با خداوند هیچ دردی متوجه نمیشوم.... | ارشاد القلوب،الانوارالنعمانیه