«یک جعبه پُرِ عود»
گِل توی کوره می پزد و آدم توی غم.
چشم که باز کردم دیدم جلو آدم هایی نشستم که از صبح چهارشنبه ی بیست و چندم آبان همه شان را گذاشته بودند توی کوره ی داغ! داغِ محمد جعفری.شنیدن از سوختن، کار آسانی نیست.خصوصا وقتی به فاصله کانونی نزدیک می شوی که بنویسی اش.
این یکسال پیش آمد که دستم بسوزد،چشمم بسوزد، کاغذم بسوزد....
بگذریم که یکسال کلمه ی دقیقی نیست! سیصد و شصت و پنج روز درست تر است برای آدمی که توی کوره ایستاده.
بعضی غم ها مدامند.....
مثل غم برادر....
رفیق راه...
بچه ی محبوب خانواده...
شریک زندگیـ.....
غم شخصیت اصلی فیلم وقتی قصه را توی اوج وِل می کند و می رود.
غم از الطاف خفیه خداست. لطفی که اگر نبود آدم نپخته می ماند.باباطاهر درک درستی از غم داشت که تحسینش می کرد:
«غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم»
چشم که باز کردم دیدم وسط این بسوز و بسازها بوی عطر توی کوره پیچیده.
بعضی آدم ها عودند. می سوزند اما بوی عطرشان می نشیند روی قلم آدم،روی کاغذی که دارد می نویسد...
محمد جعفری عود بود...
جای خالی اش هم پر از شاخه های عود است.
طیبه فرید
دلنوشته های طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid
https://instagram.com/baghchekman?utm_medium=copy_link