یکی از ماموریتهای سربازیم جزیره قشم بود.
همون روزهای اول ورودم دیدم همه سربازها بیماری پوستی دارند.
منبع آب حمامشون رو بررسی کردم دیدم داخلش اندازه ۲ بند انگشت جلبک بسته
سربازها رو بسیج کردم برای شستن منبع آب
اما دیدم رفته رفته سربازها دارن کار رو تعطیل میکنند و میرن کنار...
برام جای سوال بود که
چی شد! این سربازها که اولش انقدر خوشحال بودند که من به فکر سلامتیشون هستم ناگهان اینطوری دارن کار رو رها میکنند.
یبار خیلی بی سر و صدا رفتم سراغشون دیدم یه سرباز که همیشه با هزار حیله از پاسداری و نظافت و...
فرار میکرد وقتی من نیستم سرش رو میکنه داخل منبع و بهشون میگه:
بدبختا چرا دارید حمالی
میکنید. شماها که یک ماه دیگه بیشتر اینجا نیستید و...
با عصبانیت رفتم جلو و گفتم احمق! چون یک ماه بیشتر اینجا نیستید باید
با لجن حمام کنید؟
لباسم رو درآوردم و خودم رفتم توی منبع( درحالی که من در ستاد ساکن بودم و محل استحمام من کاملا با اینها جدا بود) سربازها وقتی این صحنه رو دیدن با خجالت اومدن
شروع کردن به کمک کردن و از من خواهش کردند که برم تا خودشون کار رو انجام بدن...
این خیلی مهمه که در هر کاری اگه نمیتونیم کمک نمیکنیم حداقل امید و انرژی مثبت بدیم و مانع نشیم .
امید و ایمان بزرگترین ثروت یه انسانه!
#Abdolhadi_ir
✨
eitaa.com/tebeslami_ir