🌷 یـه روز یـه ایرانیــه توی عملیـات آزادسازی سوسنـگرد تنها مونـده بــود با لشکـری از تکـاوران و تانـک‌های بعثـی ! در میـان نبــرد پاهاش مجـروح شــد ! با پـای مجـروح خـودش شروع بـه راز و نيـاز کرد : «اي پـای عزيــزم، ای آنـكه همـه عُمـر وزن مـرا متحمل كـرده‌ای، و مـرا از كـوه‌ها و بيابـان‌ها و راه‌های دور گذرانـده‌ای، ای پـای چابــک و توانــا، كه در همه مسابقـات مرا پيروز كــرده‌ای، اكنـون كه ساعت آخــر حيات مـن است از تو می‌خواهم كه با جراحت و درد مدارا كنی، مثـل هميشـه چابــک و توانـا باشـی، و مرا در صحنــه نبــرد ذليـل و خـوار نكنـی» و به خـون خــود نهيب زد : «آرام باش، اين چنيــن به خـارج جـاری مشـو، من اكنون با تــو كـار دارم و می‌خواهـم كه به وظيـفه‌ای درست عمل كنـی !» به نبــرد ادامـه داد و حماسـه‌ای خلق کـرد که زبانــزد خـاص و عـام شـد ! تک و تنــها یـک لشکر از تانک‌هــا، زره‌پــوش‌ها و تکاوران بعثــی را مجبـور به عقب نشینـی کرد ! اون شخص کسی نبــود جــز "شهیـد دکتــر مصطفـی چمــران"🌷 📚 ریشوهای باریشه 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline