🔰حسينيه🔰
مي خواستم بنشينم و همان جا زار زار گريه كنم. براي يك شوخي بي مورد دو سال عبادت هايم را دادم. براي يك غيبت بی مورد، بهترين اعمال من محو مي شد. چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهاي ناشايست را به حساب شوخي انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم. در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصي اينجاست كه چهار ساله منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبي داشته و بايد به بهشت برزخي برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسي حرف مي زنيد؟ يكي از پيرمردهاي اُمناي مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمي صحبت، اين پيرمرد ادامه داد: زماني كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگي بوديد، تهمتي را در جمع به شما زدم. براي همين آمد هام كه حلالم كنيد. آن صحنه برايم يادآوري شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهاي فرهنگي بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوش هاي نشسته بود. بعد پشت سر من حرفي زد كه واقعيت نداشت. او به من تهمت بدي زد. او نيت ما را زير سؤال برد. عجيب تر اينكه، زماني اين تهمت را به من زد كه من ابتداي حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!!
25 / سه دقيقه در قيامت
شرایط کپی⬇️
https://eitaa.com/telavat_bartar/8124