📚
#با_هم_بخوانیم
حالم عجیب بود، حس میکردم مسحور او شدهام. با متانت خاصی حرف میزد. وقتی صحبت میکرد از ته دل محبت را از کلماتش حس کردم بیشترین چیزی که مرا درگیر خودش کرده بود، حیای چشمهای حمید بود. محبوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو میبرد، گویی قسمتم این بود که عاشق چشمهایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمیکرد، با این چشمهای محجوب و پر از جذبه میشد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد، عشقی که اتفاق میافتد و آن وقت یک جفت چشم میشود همه زندگی، چشمهایی که تا وقتی میخندید همه چیز سر جایش بود، از همان روز عاشق این چشمها شدم. آسمان چشمهایش را دوست داشتم، گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی!
با خودم گفتم: حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد.
چند روز بعد دلم را به دریا زدم و به حمید جواب مثبت دادم...
#یادت_باشد، قسمت اول
#نشر_شهید_کاظمی
@telavate_aramesh