╭━⊰✨﷽✨⊱━╮
╰━•⊰❀ 🌷❀ ⊱•━╯
📑خاطرات دفاع مقدس
🗣راوی: محمد علی نوریان
🌹قسمت اول و دوم
💥موضوع: عملیات موفق والفجر ۴ در محور لشگر ۸ نجف اشرف
خلاصه. کلام اینکه قبل از تاریکی هوا غذا آوردند اون شب شام ران مرغ بود با یه عدد نان جاتون خالی خوردیم😂 و اذان شد نماز مغرب و عشا رو تیمم کردیم و با پوتین ها رو در نیاوردیم و یه نماز باحالی خوندیم 😢 و بعد نماز بچه ها با همدیگه وداع می کردند و حلالیت میطلبیدند و گریه و زاری می کردند چه شبی بود اون شب😢
🔸سازماندهی شدیم و بصورت ستونی حرکت کردیم که گروهان ما آخرستون حرکت میکرد همین طور که ما حرکت می کردیم از یال کوه ( سرازیری) به طرف پائین رسیدیم به دشت. سمت چپ علفزار و خارو خاشاک بود که آتش گرفته بود از قبل و آثارش بود خلاصه رسیدیم اول میدان مین دشمن که از چندحلقه سیم خاردار حلقوی و عمودی محصور شده بود.
بچه های تخریب زودتر از ما حرکت کرده بودند و یه معبر به عرض یک متر و طول عمق میدان که حدود ۱۰۰ متری میشد با موفقیت باز کرده بودند و یه نوار سفید رنگ رو معبر انداخته بودند.
⬅️ وقتی به اول میدان مین رسیدیم یه نسیم خنکی میوزید که بوی شهادت عده ای از دوستان مارو می داد خلاصه از میدان مین همگی به سلامتی رد شدیم.🌹
🌹 قسمت دوم🍃
آقایی که شما باشید یادم میاد وقتی رسیدیم داخل میدان من سمت ارتفاعات کنگرک دیدم سگ ها واق واقشون منطقه رو گرفته بود من پیش خودم می گفتم:
🔺 نکنه همین سرو صدای سگ ها باعث هوشیاری عراقیها بشه و برامون دردسر بشه که الحمدالله بخیر گذشت و به سلامتی از میدان مین گذشتیم.
🟢 وقتی ازمیدان مین رد شدیم طبق نقشه ای که ما را توجیه کرده بودند با کمین های دشمن برخورد می کردیم که قرار بود بچه های دسته ویژه که از باتجربه وشجاع ترین بچه های جنگ بودند به فرماندهی شهید حمیدمنوچهری که در همین عملیات شهیدشد بروند و کمین دشمن رو خفه کنند.
🔺همیشه بچه های دسته ویژه پیش قراولان نیروهای عملیاتی بودند و مسلح به سلاح کلاشینکف و کارد سنگری یا کارد سلاخی و سیم های مخصوص گیوتین نارنجک بودند. 😂
خلاصه بچه های دسته ویژه چند دقیقه ای جلوتر از ستون گردان حرکت کردند ما هم یواش یواش به سمت اهداف می رفتیم.
مسیر بعد میدان مین منتهی میشد به شیاری که تخته سنگ های بزرگی داشت و ما به سختی از لا به لای اونها حرکت می کردیم.
⚠️ سختی کار از اینجا بود که بالای سرمان سنگر های کمین بود که ما با حرکت مان باید خیلی مراقب باشیم که دشمن حساس و هوشیار نشه؛
آخه گردان ما حدود ۴۰۰ نفر بود وحرکت این تعداد زیاد خودش یه کارفوق العاده و شاقی بود.
🔹 درمسیر که حرکت می کردیم نفر جلوی من شهیدمحمدناصحی بود که درهمین عملیات شهید شد محمد همین جور که حرکت میکرد فین فین می کرد. 😂و همین امر موجب سروصدا میشد من چند مرتبه بهش تذکر دادم محمد ... عراقیها متوجه حضورمان میشوند اونم توجه نمی کرد. 😂
معاون گروهان ما یدالله رحیمی بیرون ستون حرکت میکرد و ستون را کنترل و منظم میکرد و تذکرات لازم رو مرتب به بچه ها می داد وقتی رسید به ما من بهش گفتم:
یدالله این محمد هی ... منم بهش میگم نکن اما گوش نمیده😂 یدالله هم ناراحت شد مچ دستشو گرفت از ستون آوردش بیرون و بردش نفر آخرستون گذاشتش😂
وقتی به سلامتی از زیر کمین دشمن همگی رد شدیم دوباره آوردش جلوی من قرارش داد وقتی اومد دیدم خیلی گریه کرده و آثار اشگ رو گونه هاش مشخص بود😢
ادامه دارد...⬅️
┄┅═✧❁ 💐❁✧═┅┄