جز دیدن روی تو مرا، رایِ دگر نیست جز وصل توأم، هیچ تمنای دگر نیست این چشم جهان‌بین مرا، در همه عالم جز بر سر کوی تو، تماشای دگر نیست وین جانِ منِ سوخته را، جز سر زلفت اندر همه گیتی، سر سودای دگر نیست یک‌لحظه غمت از دل من، می‌نشود دور گویی که غمت را جز از این، رایِ دگر نیست هستند تو را جمله جهان، واله و شیدا لیکن چو مَنَت، واله و شیدای دگر نیست