حکایت
علامه طباطبایی ـ قدّس الله سرّه ـ میفرمودند:
«در ایّامی که ما در نجف أشرف تحصیل مینمودیم و تحت تربیت آیت الله قاضی بودیم، روزی در مدرسه به حضورشان نشسته بودیم، و ایشان چنان حالت تمکین و وجد و حاوی عظمت و وسعت روحی بود که قابل توصیف نیست. در اینحال یکی از آقازادگان ایشان از یک منزل آمد و گفت: مادرم وضع حمل نموده است. وجهی برای قابله بدهید! فرمودند: چیزی نیست!
رفت و برگشت و گفت: برای قابله، صابون و ... میدهند. فرمودند: چیزی نیست.
رفت و طفلی آمد و گفت: حال که چیزی نیست برای قابله جیگاره (سیگار) بدهید! فرمودند: آنهم نیست.»
مرحوم علاّمه طباطبایی میفرمودند:
«مرحوم قاضی ـ رضوانُ الله علیه ـ در نجف أشرف با وجود عائلۀ سنگین، چنان در ضیق معیشت زندگی مینمود که داستانهای او برای ما ضربالمثل است.
در خانۀ او غیر از حصیر خرمائی چیزی نبود. و برای روشن کردن چراغ نفتی در شب به جهت نبودن لامپا و یا نفت، چه بسا در خاموشی بسر میبردند.».
📚 مهر تابناک.