علامه طباطبایی)ره(: در ایام تحصیل که در نجف بودم، مدتی ارتباط با ایران به سختی برقرار بود،که موجب 🌹 فقد زمینه مالی و کمبود وسایل اولیه رفاه میشد. به علاوه، گرمی در نیمه اول سال، برای ما مشکلات بیشتری فراهم میکرد. به همین جهت، روزی خدمتم استادم آیت الله قاضی رسیدم و قصه دل با او گفتم. نصایحی کرد و 🌸 آنگاه که از خدمت استاد مراجعت کردم، گویی آنچنان سبک بارم که در زندگی هیچ گونه ملالی ندارم و مضمون پند ایشان را به صورت شعری در آوردم: دوش که غم پرده ما میدرید خار غم اندر دل ما میخلید در بَر استاد خرد پیشه ام طرح نمودم غم و اندیشهام کاو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خردپیشه ونورانی ام برد زدل زنگ پریشانی ام گفت که در زندگی آزاد باش هان گذران است جهان شاد باش روبه خودت نسبت هستی مده دل به چنین هستی وپستی مده زآنچه نداری زچه افسرده ای وز غم و اندوه دل آزرده ای گرببرد ور بدهد دست دوست ور ببرد ور بنهد ملک اوست ور بِکشی یا بکُشی دیو غم کج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان می شود و آن چه دلت خواست نه آن می شود