تو مکن تهدید از کشتن که من
تشنهٔ زارم به خون خویشتن
عاشقان را هر زمانی مردنیست
مردن عشاق خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جان هدی
وآن دوصد را میکند هر دم فدی
هر یکی جان را ستاند ده بها
از نبی خوان عشرة امثالها
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاتا فی حیات
واژه ها گم میشوند و حرفها توان ردیف شدن برای ساختن کلمات را ندارند، کلمات سخت خود را برای جمله شدن به هم میرسانند و من چه اندیشهها دارم، چه باورها، چه حرفها چه قصههایی که در ناگهان روزگار سرباز میکنند و چه حرفهایی که شاید هیچ وقت نمیتوان آنها را تکرار کرد....
این روزها ایستادهایم در برابر همه نامردمیها انگار صدای نفست از پشت همان نگاه نازک خودم میآید که میگوید بمانید و مقاومت کنی،د بمانید و بجنگید بمانید و ایمان داشته باشید که پیروزی با شماست... ما از نسل شهادت بودیم، از نسل خون دادهای که پا در تاریخ کهن ایران کوبیده و ریشه در رگهغی حیات روزگار داشتیم و تو چه میدانی وقتی میگویم شهادت یعنی چه....