🌷سلام خدمت تمام دوستان و سروران گرامی، بمناسبت فرارسیدن شب چهارم محرم، شب توبه و بازگشت ، شب برگشت حربن یزید ریاحی فرمانده لشکر کوفه و از دشمنان اباعبدالله (ع)، به دامان پر مهر و عطوفت سیدالشهدا(ع) و.... با قسمت هایی از ، تألیف که درباره شهدای لات و مشتی، انقلاب اسلامی نوشته شدهاست، در خدمتتان هستیم. داستان اول👈 ☀️راهی که👈 را کرد (۱) 🌷شهید مدافع حرم مجید قربانخانی که در محله او را مجید بربری صدا می‌‎زدند به واسطه شهادت در سوریه و تحولی که در او رخ داد حر مدافعان حرم نام گرفت... ☀️مجید همچون جوانان امروز به سر و وضع اش اهمیت می‌داد، روی دستش را خالکوبی کرده بود، یک قهوه‌خانه هزار متری داشت و هر روز غروب یکی دو ساعت به نانوایی دایی‌اش که نان بربری می‌پخت می‌رفت، به او کمک می‌کرد و به نیازمندان نان رایگان می‌داد بعد هزینه آن را از جیب خود پرداخت می‌کرد... کسی نمی توانست روی حرف او حرف بزند، لوتی‌مسلک بود و همیشه به نیازمندان کمک می‌کرد، برخی از افراد محل به وی مجید بربری برخی ها هم به خاطر اخلاق‌های خاص و خالکوبی روی دستش به او مجید سوزوکی می‌گفتند. یک خودرو زانتیا و یک نیسان داشت و از تکمن مالی برخوردار بود... ☀️با آنکه مجید درآمد بالایی داشت هر روز صبح می گفت: آقا افضل پول بنزین من را کنار بگذار بعد با وانت به بازار آهن فروش‌ها که من در آنجا یک حجره داشتم می‌آمد، آهن‌ها را بار میزد و برای مشتری‌ها می‌برد. می گفت که پول آقا مجید باید حلال باشد، پول گرفتن از پدر حلال است. مجید جمعه ها به عشق حضرت علی (ع) از افرادی که به قهوه‌خانه می آمدند پول نمی گرفت، بسیار دست و دلباز بود، اگر نیازمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید فکر هم نمی کرد شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند تکه کلامش این بود «خدا بزرگ است، می‌رساند.» لحن حرف زدن مجید داش مشتی بود من و مادرش را به اسم کوچک صدا می‌زد به من می‌گفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا می‌زد، از بین دایی‌هایش هم فقط به دو نفرشان دایی می‌گفت و سه تای دیگر را به اسم کوچک صدا می‌ کرد. ترس در وجود مجید جای نداشت اما به حرف بزرگترها گوش می داد با وجود اینکه از پسر عموهایش کوچکتر بود همه از او حساب می بردند... راوی: پدر