«بسم ربّ الفاطمــه» پیش چشمم گاه ، مــادر را تصور می کنم دست آتـش رویِ معجــر را تصور می کنم لحظه ای ردّ نفس درسینه ام گم می شود وقتــی آن مسمــار بر در را تصور می کنم قلب من مانندِ در می لرزد و بی اختیــار چشمْ بسته ، یاس پر پر را تصور می کنم آسمـان ، دورِ ســرم گویا سیاهی می رود تـا درِ افتـــاده بـر  ســر را تصور می کنم در هجومِ بغض ها از پا میفتــم ناگهـــان بستنِ دستــانِ  حیـــدر را تصور می کنم آیه آیه اشک می بارد قلـم  آن لحظه که غـــربت آیـــات کـــوثـر را تصور می کنم از غـم و تنهـاییِ  زینب دلــم می گیرد و خانه داریهــای دختـــر را تصور می کنم می رود با این تصورها قرار از قلب من قلب نا آرام مــادر را تصـــور می کنــم رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۱/۱۰/۶ 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ کانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌