تا به وصف حمزه بگشايم زبان
مي سزد گردد سرا پايم زبان
حمزه يعني شير شيران احد
خشم و فرياد دليران احد
حمزه يعني يک جهان صدق و صفا
حمزه يعني جان نثار مصطفي
اين شنيدم هند از خشم و غضب
کرد وحشي را به نزد خود طلب
گفت در اين جنگ باشد کام من
تشنه ي خون يکي از اين سه تن
يا محمد را به تيغ خشم زن
يا علي يا حمزه را از پا فکن
ديد آن ناپاک در حين قتال
قتل احمد يا علي باشد محال
تاخت هر سو در صف ميدان جنگ
کرد قصد جان حمزه بي درنگ
حمله کرد از راه نا مردي ز پشت
شير شيران را به ضرب نيزه کشت
آن خروشان شير ختم المرسلين
پيکرش چون کوه شد نقش زمين
هند با خشم و غضب سويش شتافت
پهلويش را از دم خنجر شکافت
بس که زان مظلوم در دل کينه داشت
آن جگر را در دهان خود گذاشت
خواست تا دندان فشارد، بي درنگ
آن جگر در کام او گرديد سنگ
نور مهر و نار سفّاکان کجا؟
خون پاک و کام ناپاکان کجا؟
من ندانم داغ آن آزاد مرد
با دل پيغمبر اکرم چه کرد؟
ديده ام پرپر دو باغ ياس را
جسم حمزه پيکر عباس را
داشت در دل داغشان را فاطمه
گه به صحرا ي احد، گه علقمه
سنگ و کوه و دشت و صحرا گريه کرد
بر مزار هر دو زهرا گريه کرد
داغ آن بر قلب پيغمبر نشست
داغ اين پشت برادر را شکست
تا که باران ز آسمان آيد فرود
بر لب عباس از «ميثم» درود
#غلامرضا_سازگار