✅ گفتهاند: روزی «اصمعی» (شاعر معروف) از جایی میگذشت. دید جوان عاشقی روی سنگی نوشته:
❤️ أیا معشر العشّاق بالله نبّؤوا
❤️إذا حلّ عشق بالفتی کیف یصنع
🌹 ای عاشقان شما را به خدا خبر دهید که اگر عشق به سراغ جوانی آمد، چکار کند؟
اصمعی در جواب او نوشت:
❤️ یداوي هواه، ثمّ یکتم سرّه
❤️ ویخضع في جمیع الأُمور ویخشع
🌹 خواسته اش (و عشقش را) را درمان کند و رازش را کتمان نماید و در همه ی امور خاضع و خاشع باشد.
فردا که رد میشد دید نوشته:
❤️ کیف یداوي هواه والهوی قاتل الفتی؟
❤️ وفي کلّ یوم روحه یتقطّع
🌹 چگونه عشقش را درمان کند درحالی که عشق، کُشنده ی جوان است؟ و هر لحظه (از شدّت فراق) روح او قطعه قطعه می شود.
جواب نوشت:
❤️ فإن لم یجد صبراً لکتمان سرّه
❤️ فلیس له شيء سوی الموت ینفع
🌹 اگر نمی تواند صبر کند، چیزی جز مرگ، سودی ندارد (و درمان عشقِ بدون وصال، فقط مرگ است).
و فردا دید جوانک این دو بیت را نوشته و همان جا جان داده است:
❤️ سمعنا أطعنا ثمّ مُتنا فبلّغوا
❤️ سلامي علی من کان للوصل یمنع
❤️ فها أنا مطروح من الوجد هالکاً
❤️ لعلّ إلهي یوم القیامة یجمع
🌹 شنیدیم و اطاعت کردیم و مُردیم. پس سلام من را به کسی که مانع وصال ما می شد برسانید. من این جا افتاده ام و از عشق هلاک شده ام. امیدوارم خداوند روز قیامت مرا با او جمع کند (و به وصال او برساند).
✅ به امید کامیابیِ عاشقان
(برگرفته از یکی از کانال های تلگرام که الان نمی دانم چه کانالی بود. ترجمه و تزیین از بنده)
محمد ذکاوت صفت ـ قم ـ 20 تیرماه 1399