🌹کنار سقاخانه، روبه روی پنجره فولاد ایستاده بودیم. من زیارت نامه می خواندم. او این طور می خواست، همیشه می گفت: «دوست دارم تو دعا بخوانی و من گوش کنم».
🌹غرق در عالم روحانی و جذبه ی آن مکان بودیم. چند بسیجی از کنارمان گذشتند، ناگهان او را دیدم که دنبال آنها به راه افتاد. متعجب نگاهم به دنبالش کشیده شد. او رفت و پس از مدتی گفتگو با آنها به طرف من آمد. گفتم: «کجا رفتی؟»
🌹- در منطقه که هستم، هر وقت در گردان خود احساس دلتنگی می کنم، به میان بسیجیها می روم. خلوص و فداکاری و ایمان آنها به من روحیه می دهد.
"شهید اسفندیار نوروزی"
✍راوی : همسر شهید
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab