✍ خانم یان هنوز منتظر جواب بود..
خلاصه ی داستان عاشورا را برایش گفتم،
کنار حیاط در روستای مگینو آلدان از وقایع صحرای داغ کربلا برای خانمی می گفتم که در سیبری، در دمای ۵۰- زندگی میکرد...
نمی دانم لرز کرده ام
یا از بغض، "یاحسین" در گلویم مانده بود....
📝 گزیده ای از روایت "رکاب زدن با نور کریم"
محمدحسین محمودزاده
@unity_story