*حکایت شهرام بهرام* دو برادر بودن که کت و شلوار می‌فروختن. *یکی شهرام یکی بهرام.* *شهرام* مسئول جذب مشتری بود و *بهرام* قیمت می‌داد و همیشه آخر مغازه می‌نشست. مشتری که می‌اومد *شهرام* با زبان بازی جنس رو نشون می‌داد و قیمت رو از *بهرام* می‌پرسید: *داداش قیمت چنده؟* *بهرام* می‌پرسید: *کدوم یکی؟* *شهرام* می‌گفت که: *کت شلوار مشکی دکمه طلایی جلیقه‌دار.* *بهرام* می‌گفت: *820 تومن.* ولی *شهرام* باز می‌پرسید: *چند؟* دوباره بلندتر می‌گفت: *820 تومن.* *شهرام* به مشتری می‌گفت: *520 تومن.* مشتری که خودش قیمت 820 رو شنیده بود با عجله 520 می‌داد و می‌خرید. همه فکر می‌کردن *شهرام* کَره‌. اما در حقیقت قیمت کت و شلوار 320 بود و مردم به خیال یک خرید خوب زود می‌خریدن. .. *بعدها این دو تا اسماشون رو عوض کردن و گذاشتن سایپا و ایران خودرو* هم به بسیج ولایت بپیوندید 🤲🌷 🌺 ستاد ملت امام حسین (ع) کانون بسیج فرهنگیان سپاه چالدران ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ http://eitaa.com/ur_sep_farhanghian_bsij ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯