💝 یک خاطره شیرین از سفر اربعین ۱۴۰۲
🚩 روز آخر سفر به زیارت حرم های مطهر شهرهای سامرا و کاظمین رفتیم. زیارتمون در کاظمین که انجام شد رفتیم برای پیداکردن ماشین برای مرز خسروی
ما ۹ نفر بودیم و لذا به دنبال یک ون میگشتیم که ما رو ببره مرز
همینطور که از رانندهها پرس و جو میکردیم ، راننده جوانی از ما پرسید: نجف؟
گفتیم نه ، خسروی
گفت باشه
گفتیم نفری چند دینار؟
گفت نفری ۱۵ دینار
گفتیم ۱۵ دینار زیاده، نفری ۱۲ دینار
گفت باشه
گفتیم ماشینت رو ببینیم چطوره؟
ماشین رو نشونمون داد، خیلی ماشین تروتمیزی نبود و قدیمی به نظر میرسید
شروع کرد به زبان عربی تعریف و تمجید از ماشین که نگاه به ظاهرش نکنید ، از این ون های نو و جدید خیلی سریعتر میره و ۲ ساعته شما رو میرسونم به مرز و ...
🚩 سوار شدیم و حرکت کردیم
چند دقیقه بعد غروب شد و وقت نماز
در یکی از پمپهای بنزین توقف کرد برای سوختگیری
همسفران گفتند میخواهیم پیاده شویم و نماز بخوانیم
راننده مخالفت کرد و گفت که در یک موکب توقف میکنیم برای نماز و شام و اجازه نداد که در پمپ بنزین نماز بخوانیم
🚩 پس از سوختگیری حرکت کردیم ، کمی جلوتر از جاده اصلی خارج شدیم و وارد یک خیابان فرعی و روستایی شدیم، پس از گذر از چند خیابان و کوچه ، جلوی خانهای نگه داشت و به عربی گفت که این خانه من است، اینجا نماز میخوانیم و دوباره حرکت میکنیم.
داخل خانه شدیم ، وضو گرفتیم
برای تک تک ما سجاده پهن کردند و مشغول نماز شدیم
در همین حین که ما مشغول نماز بودیم، راننده جوان و مادرش سوار ون شدند و از خانه خارج شدند و دقایقی بعد با غذایی که از بیرون برایمان تهیه کرده بودند برگشتند شامل : چند عدد مرغ بریان و نوشیدنی و مخلفات...
بعد از شام هم باقی افراد خانواده میزبان (کوچک و بزرگ) به جمع ما اضافه شدند و با چای و شربت از ما پذیرایی کردند و پس از دو سه ساعت که میهمان این خانواده بزرگوار بودیم به گرمی ما را بدرقه کردند و حرکت کردیم به سمت مرز ایران...
✍ رفیعی
🌴 🌴 🌴
🇮🇷 پیام های بیشتر در كانال وقت سحر در پيام رسانهاى ایتا و سروش:
👇👇👇
🚩
@vaghtesahar