گام دوم: معماری ایران آینده با کنشگری فعالانه جوانان مؤمن انقلابی یا مسلخ انقلاب اسلامی با محافظه کاری پدرخواندههای خودحقپندار...
7⃣ بخش هفتم و پایانی
همه این حرفها را زدم که چه بگویم...؟
که فارغ از قضاوت های درون هر حادثه که به مزاج من و شما خوش بیاید یا نه...
که بگوییم فلان کار غلط بود یا درست...
فلان حرکت به ضرر بود با به نفع...
فارغ از همه این قضاوت ها...
آقا محسن...
🔸 محصول یک تاریخ ۲۰-۳۰ سالۀ کنش در هوا و اتمسفر انقلاب است و امروز یکی از مصادیق جوان مؤمن انقلابی است...
من و شما فکرهایمان را روی هم بگذاریم شاید ۹۹ تای دیگر هم پیدا کنیم که با آقا محسن بشوند ۱۰۰ تا مصداق جوان مؤمن انقلابی...
الحمدلله...
ان شالله که هزاران شوند...
اصلاً موضوع بحث من آقا محسن نبود...
موضوع من تحویل گرفتن جمهوری اسلامی واقعی برای ساختن ایران آیندۀ پیشرفته بود...
گفتم اگر در این کوره نیفتیم و ذوب نشویم و غلیظ نشویم برای آن میثاق عظیم...
نمی توانیم مدعی تحویل گیری جمهوری اسلامی بشویم...
من... روایت سختی و رنج و رشد یک جوان تراز را بیان کردم...
میخواستم بگویم پای حرف ولی خدا ماندن، ملاحظه دارد...
برای همین است که محاسن پیغمبر سپید می شود از ابلاغ استقامت... و من تاب معک...
جریان معیت و همراهی با دستگاه حق، استخوان خرد می کند...
اما آنکه استخوانش خرد شد...
می شود طلا... 💛💛
حالا تو بگو ای کاش این طلا مثلاً انگشتری بود و گردنبند نبود...
از طلا بودنش که کم نمی شود...
حالا در این مسیر...
عدهای از سر مصلحت...
آگاه یا ناآگاه...
پچ پچ می کنند..
به هم که میرسند نجوا می کنند
نکند این جوانها را پر و بال بدهیم...
پر رو می شوند...
جفتک میاندازند بلانسبت...
یکی را بزرگ کرده بودیم و پدرمان را درآورد برای هفت پشتمان بس است...
و...
بعد...
شروع می کنند به زدن...
نه از ساقه...
از ریشه...
چه می گویم...
بس است برای امروز...
چه راه سختی در پیش داریم...
برای اینکه لایق همراهی ولی خدا شویم...
طلا شویم...
آقا محسن انصافاً طلاست...
تمام...