🕊بیقرار ... 🔰عملیات مهمی در پیش بود. همرزمان حجت باخبر می‌شوند که فرزندش به دنیا آمده. از او می‌خواهند برود مرخصی تا فرزندش را ببیند. ابتدا قبول نمی کند و می‌خواهد این آخرین فرصت ها را از دست ندهد. فرمانده شان او را مجبور می کند برود و فرزندش را ببیند. آن روز که آمد، قاسم را ساعت‌ها در آغوش کشید؛ ولی نمی‌دانم چرا او را نمی بوسید! من خیلی اصرار کردم، اما شاید به خاطر اینکه مهر قاسم در دلش باعث نشود پایش بلغزد و به خیال جلوه شود، از این کار امتناع می‌کرد. بالاخره در حد یک بوس کوچک با دوربین شکارش کردم! با هر زحمتی بود بچه را بوسید، اما مثل آدم هایی که انگار چیزی گم کرده‌اند یک لحظه آرام و قرار نداشت و بلافاصله حرکت کرد. می گفت: عملیات سرنوشت سازی در پیش است و به من نیاز دارند باید بروم. آن روز قاسم فقط ده روز داشت و وقتی پیکر بی سر حجت را آوردند تازه بیست روزش تمام شده بود . 🔹همسر شهید حجت الله صنعتکار ✅ @vaslekhooban