#مادرانه
#حاج_قاسم
🔷پسرم، حاج قاسم...🔷
🔰اولین روزعید سال ۱۳۹۷بود که ناهوا، زنگ خانه به صدا درآمد. با زحمت بلند شدم که دَر رو باز کنم. از توی راهرو صدا زدم: کیه؟ صدایی از پشت دَر بلند شد: "قاسمم مادر..."
قاسم؟ نامش برایم غریب بود. روز اول عید و قاسم؟ به دَر که رسیدم دوباره از خودم پرسیدم : قاسم؟
دَر که باز شد، با دیدن کسی که رو به روم ایستاده بود، جا خوردم. اشک توی چشمام حلقه زد. حاج قاسم بود. حاج قاسم سلیمانی. آمده بود به دیدنم. با دیدن چهره ی زیبایش، انگار فرزندم حسین رو می دیدم که از جبهه برگشته بود . تعارفش کردم. داخل آمد. وارد اتاقِ رنگ و رو رفته م که شد، نشست و منم کنارش. از حال و احوالم پرسید. از حسینم گفت و از اشتیاقش برای دیدن من!! من که سراپا به وجد آمده بودم و هر چی درد داشتم رو فراموش کرده بودم، گفتم:
حاجی! خبر میدادی تا برات گوسفندی قربانی می کردم...
باهمون خنده ی همیشگی گفت:
مادر! آمده ام تا جانم را قربان شما کنم .آمده ام تا برایم دعا کنی. کاری بس دشوار داریم که گره آن فقط با دعای شما مادران شهدا باز میشود...
منم، دستام رو بلند کردم، هم برای او و هم برای رزمندگان دعا کردم، تا هر چه زودتر خدا یاریشون کنه تا پیروز بشن ...
ولی حیف که خیلی زود تموم شد تا اومدم به خودم بیام، دیدم دَمِ دَر وایستاده و داره خداحافظی می کنه. گفتم:
مادر... هرجا که هستی خدا نگهدارت باشه...
او رفت و حسرت دیدار دوباره ش هنوز که هنوزه بر دلم مانده. کاش یک بار دیگه حاجی به دیدنم می اومد...
🔷راوی:مادر شهید حسین طالبی
✅ @vaslekhooban