نسیمی نیست اما موی تو اینجا پریشان است
هوای عاشقی رسمش که ماندن نیست جریان است
سیاهیهای زندان را به خون زخمها شستی
نشان عاشقی در تو فراوان فراوان است
جهان زندان مومن بود از روز ازل آری!
به قربانت! مگر باب الحوائج بودن آسان است؟
شکوفه میدهی، گل میکنی، تسبیح میگویی
تو در آتش گلستانی، تو هرجایی بهاران است
تو در اشکی که میریزی مرا هم در نظر داری
خوشا بیخوابی چشمی که در کار مسلمان است
بد و خوب جماعت را شفاعت میکنی آخر
میان غبطه خواران مرامت نام باران است
گره انداخت در کار تو هارون با غل و زنجیر
نماند از او به جا چیزی و عالم ملک سلطان است!
🔸طاهره ابراهیمنژاد🔸
مزاحالدین |
@mezahoddin