آمدم تا که بخوانم ورقی زان انشا که شد از روز ازل بر شه بطحا املا تشنه بودم؛ به عنایات عدو اما نه. تشنگی، زاری و بی‌تابی و آن استسقا محض این بود که آن قوم دغا خوار شود ور نه سیرابتر از آب فراتم بابا من خودم شاهدم این هم عطشان بود جرعه‌ای خورد ز چشم چشم عطشان عمو تو را می‌نوشید ، نوشیده ز چشمان عمو، نقش تو را من از آن بیاموختم آب بی‌تو سیراب نگردیده، حرامست به ما من به رزم آمده‌ام تا بشود فاش جهان قدر پستیّ و دنائت ز همین قوم جفا وقتی آلوده شود لقمه انسان به حرام نکند شرم چنین جائری از خون خدا هم گلوی گُل شش ماهه به تیری بدرد هم برد چادر و معجر ز زنان در یغما 👈نه عمو خورده از آن آب روان یک جرعه نه من آنم که شوم خوش به ، حاشا گاهوارم بود آغوش تو ، آبم تو بیقرارم که بنوشم زان گر علی اکبر تو فتح کند ملک فتا یا که آن ماه چو مهرت بکند فتح یا که احلی عسلت قاف کرم فتح کند من همانم که کنم نامه‌ی عشاق امضا 🏴 🏴