عاشقانه ای برای زندگی
بعد کمی رانندگی جلو در خونه ای ایستاد گفتم اینجا کجاست؟؟ کلید انداخت و گفت بیا تو ..‌ دنبالش را
من به اصرار مادرشوهرم موندم خونشون بعدها فهمیدم کیارش برای اینکه خونه رو بخره یه زمین که ارث پدری مادرشوهرم بوده رو فروخته و لوازم خونه رو هم مادرشوهرم با فروختن طلاهاش خریده بود کیومرث هر چقدر نامرد بود همون قدر هم کیارش و مادرشوهرم مهربون بودن ...... من ماهای آخر حاملگیم بودم و سعی می‌کردم پدر بچه هامو فراموش کنم ماه نهم بود تصمیمم رو گرفته بودم من کیومرث رو بخشیده بودم دیگه منتظرش نبودم به مبینا بخشیده بودمش حتی اگه هم برمی‌گشت قبولش نمیکردم ماه آخر بودم دردهام شروع شده بود هر روز منتطر بدنیا اومدن بچه هام بودم... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff ادامه_دارد..