عاشقانه ای برای زندگی
دیدم مادر شوهرم اومده همراه عارفه اون شب حالم جوری نبود عارفه رو تحویل بگیرم من واقعا دوسش دارم دخت
میترسیدم از بی آبرویی میترسیدم قلب کیارش مهربونم بشکنه نتوستم ساکت بمونم گفتم کجا میری ‌... پوزخندی زد منو عصبی تر کرد داد زدم نگهداری میخام پیاده شم باز هم همون پوزخند زد گفت چیه می‌ترسی ..؟ کیومرث منو خوب بلد بود دیگه داد نزدم گفتم توروخدا نگهدار میخام پیاده شم با خونسردی گفت باشه و رفت سمت کافی شاپی که روز عقد رفته بودیم نگهداشت گفت پیاده شو پیاده شدم همراهش رفتم داخل سفارش داد منتظر بودم حرف بزنه و ساکت بود به صورتم زل زده بود گفتم خب بگو می‌شنوم... چه خوشگل شدی با تعجب گفتم همین ! وقتی زنم بودی همیشه غمگین بودی چیزی برای خوشحالی نداشتم سکوت کرد بعد گفت اینجا یادته یادم بود ولی جواب ندادم حافظه ات بیسته میدونم یادته اولین بار اینجا خوب نگات کردم ولی اون موقع اجبار بودی... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff ادامه_دارد