فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه.... از سوختن و ساختن خسته شده بودم ، دلم یه زندگی با آرامش و عشق میخواست... بعد از رفتن سميه سالار افتاد به دست و پام كه قضيه امروز رو جايی نگم تنها چيزی كه باعث ميشد بخوام سكوت كنم و ماجرای امروز رو تو دلم چال كنم محمود آقا بود.. رو به سالار كردم و گفتم : اين زن جيك تو جيك شهينه اونوقت تو پاشدی رفتی با اين؟ نميگی صبح بره بذاره كف دست شهين ؟ سالار در حالی كه پايين پام نشسته بود نگاهی بهم انداخت و گفت : خود شهين گفت كه سميه چشمش دنبالمه .. از اين چيزی كه شنيدم برق از سرم پريد چنگی به صورتم انداختم و گفتم : خدا نگذره از جفتتون ، خدا به زمين گرم بزنتون خدا خيری و خوشی رو از در خونتون ببره .. من اشك ميريختم سالارم التماس ميكرد كه امروز رو فراموش كنم .. داد زدم و گفتم : برو گمشو بيرون ، نميخوام ريختت رو ببينم ، شبم خونه نيا ، وقتی من از اينجا رفتم تو برگرد اینجا .. _ آروم گفت : مگه ميشه فريبا جواب نوری جان رو چی بدم ؟ _ با حرص گفتم : خودتو نزن به مظلومی دلم برات نميسوزه خدا لعنتت كنه .. مدام زير لب ميگفتم خدا لعنتت كنه خدا لعنتت كنه که بالاخره از خونه زد بيرون.. حالم خوب نبود و پر از حرص بودم با اينكه ميدونستم چه دردی ممكنه به سراغم بياد رفتم دره خونه شهين و ... یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir