روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
آن روز دل خلق و سر خویش ندارم
چندین چه کنی جور و جفا با منِ مسکین
چون طاقت هجرت من درویش ندارم
در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم
زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم
تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست
جز سلسله بر دست دل ریش ندارم
زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من
اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم
#سنایی🌹🍃
تفسیر: مهمترین قسمت بیت آخر است که شاعر خود را رها از آیین و کیش میداند پس از دیدن جلوه ی یار حقیقی که غم فراق را افزون کرده بر او...در مرحله ی بیخودی بوده و تمنای وصال یار را به هر طریق و رها می طلبد...نه اینکه کاملا از الفبای اولیه راه دست بکشد و ادب بندگی را کنار بگذارد...ولی او اینک رشد کرده و دریچه ای جدید را پیش رو دارد...ولی به احترام مربی خود که او را مربا کرده خطا نمیکند...و همچنان در پاکی ها و نور به حرکت خود ادامه میدهد و عقلانیت را توام با معنای حقیقی عشق به اوج میرساند.یعنی فارغ از ظواهر پوچ و گذرا💌
✍
علمی عرفانی👇
@wittj2