در اَزَل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رُخَش دید مَلَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش
خیمه در آب و گِل مزرعه ی آدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد
جان عِلوی هوسِ چاهِ زَنَخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلف خَم اندر خَم زد
حضرت حافظ🌻
@wittj2