پشت این دیوارمن نمی‌دانم چیست و از نظر من غائب است اما این غیبت نیست. خب من این در را باز می‌کنم و می‌روم می‌فهمم چه است. الان در کره‌ی مریخ من نمی‌دانم که چی هست ولی اگر کسی برود می‌فهمد چی هست. غیبی که در اصطلاح و روایات و آیات ما هست غیب مطلق است یعنی غیبی که هرگز ظاهر نمی‌شود اما این غیبی که ما می‌گوییم غیب نسبی است وقتی که رفتی می‌شناسی خب نرفتی تلاش بکنی برو برسی. غیب مطلق چیزی است که عقل بهش نمی‌رسه اینجا که حافظ عقل را مدعی می‌داندومی‌گوید آمد به تماشاگه راز همین را می‌خواهد بگوید می‌گوید غیب مطلق کار عقل نیست ولی اون غیب مطلق در مقام فیض اقدس تجلی کرده بود عقل اینجا اعتراف کرد به ناتوانی خودش این خلاصه‌ی حرف حافظ است. عقل می‌خواست کزان شعله چراغ افروزد این چراغ محدود کردن ذات حق است. عقل می‌خواست از آن شعله آن شعله شعله‌ی مطلق بود اون تجلی مطلق بود. تجلی مطلق عقل راه ندارد و به مطلق عقل راه ندارد عقل قالب است هر آنچه به ادراک عقلی درآید مقید است اصلاً مطلق به ادراک درنمی‌آید و اون تجلی مطلق بود اون می‌خواست از اون شعله‌ی مطلق چراغی روشن کند نمی‌شود تا چراغ شمرد و روشن شد قالب می‌شود عقل کارش قالب است هر چه بالا باشد عقل در یک پرده ادراک می‌کند اصلاً عقل معقول را ادراک می‌کند غیر معقول را که ادراک نمی‌کند، معقول شعله‌ است یعنی مقید است، اما اون راز راز مطلق بود عقل خواست مطلق را که راز است درک بکند نتوانست اینجا عقل مدعی است خود عقل مدعی است عقل به لحاظ اینکه مطلق را می‌خواست مقید کند حالت ادعا پیدا کرد اون دست غیب یعنی دست راز، اون رازی که هرگز مقید نمی‌شود و مطلق همیشه باقی می‌ماند به سینه‌ی نامحرم زد گفت تو در حد قیدیت باقی بمان .استاد آتش این برق غیرت به کی خورد؟ج=به عقل مدعی عقل می‌خواست که مدعی بشود و اون را چراغش کند یعنی مقیدش کند این ادعا بود برق غیرت یعنی نمی‌تونی مطلق به حال اطلاق باقی است الی الابد و اطلاق به قید درنمی‌آید و تو در حد مقید می‌فهمی و کار تو کار قید است بر سینه‌ی نامحرم زد یعنی به مطلق نامحرمی اما به قید محرمی. اینجا شیطان که مدعی نبوده جماد و نبات و حیوان که مدعی نبود اینجا جای عشق و عقل است توجه کنید اینجا مسأله مطلق و مقید است اینجا راز مطلق است جلوه‌ی مطلق بوده و جلوه‌ی ذات بود اینجا خواست ظاهر باشد عقل فکر کرد که به مطلق می‌رسد. عقل بالاخره کارش فهم است فکر کرد که به مطلق می‌رسد خواست که چراغ روشن کند روشن کردن چراغ یعنی مقید کردن مطلق، تا خواست مطلق را مقید کند دست غیب آمد گفت نه تو در حد مقید بمان و عقل در اینجا دچار وهم شد که مطلق را می‌شود مقید کرد.عقل، عقل‌ ماست اما در عین حال اون دست غیبی بود که حد عقل را تعیین کرد و فهمید که به راز راه ندارد و هنوز هم عقل به راز راه ندارد و روزی به راز می‌رسد این راز راز ازلی است عقل به راز راه ندارد، آنچه معقول می‌شود دیگر راز نیست عقل معقولات را درک می‌کند و هر آنچه معقول شد دیگر راز نیست، راز یعنی چه؟ یعنی چیزی که معقول واقع نمی‌شود و عقل نمی‌رسد ولی هر آنچه معقول است حتی هر چه سطحش بالاتر باشد عقل معقول را درک می‌کند اما راز لایدرک است اینجا عقل حالت مدعی را پیدا کرد یعنی عقل به راز نمی‌رسد و توهم را باید دور ریخت.استاد یکی از غزلیات راز آلود حافظ همین هم بود، حالا چرا خود این راز تماشاگه است؟ و تماشاچیان این پرده چه کسانی هستند؟ اولاً راز در همه چیز هست و راز راز است و مطلق راز است شما در هم چیز راز می‌بینید در این لیوان در این گل.... راز مطلق همه جا هست ولی شما همیشه راز را در پرده‌ می‌بینید و همیشه مطلق را در پرده‌ی مقید می‌بینید شما همیشه مقید می‌بینید اما آیا مقید جز مطلق چیز دیگری است؟ مقید همان مطلق است که با یک قید، راز در همه جا هست منتهی در یک پرده، راز که چیز محدودی نیست که یک گوشه افتاده باشد، این گرفتاری ذهنی ماست که همیشه می‌خواهد تفکیک کند و یک مرز بگذارد مرزی نیست، همه‌ی عالم پر از راز است شما در هیچ ذره‌ای نیست که راز نبینی این عالم مملو از راز است ولی شما راز مطلق را نمی‌بینی ذوالرمز و ذوالراز را نمی‌بینید شما مطلق را نمی‌بینی ولی چیزی در این عالم بدون راز وجود دارد؟ خیر حتی ذرات این عالم راز توش هست اما راز جنبه‌ی مطلقش پنهان است برای ما این خیلی مسأله فرایض است ما مطلق را به وصف مطلق نمی‌توانیم بگیریم و اگر بگیریم مقیدش می‌کنیم، حرف مهمی است که حکما و علمای علم اصول بحث کرده‌اند این مطلق مَقسَمی و مطلق قِسمی که بحث کرده‌اند خیلی مهم است .حتی اگر مطلق را به قید اطلاق مقید کنیم مطلق به ما هُوَ مطلق این باز قید می‌شود یعنی اون را می‌شود درک کرد مطلق به قید مطلق را می‌شود ادارک کرد، اما مطلق را به به شرط مقسمی را عرض می‌کنم که حتی قید اطلاق بینش نباشد اونجا که حتی اطلاق قید اطلاق نیست اون قابل درک نیست ما همیشه مطلق را