۴- آیا ما خواهیم توانست فیزیک ذرات را زنده نگه داریم؟ این سوال به همان اندازه که فیزیکی می باشد، اجتماعی نیز هست و همچنین سوالی است که فیزیکدانان ذرات را درگیر کرده و بر می انگیزاند. سال ۲۰۱۲ در محفل بازخوانی کتابها در نیویورک، استیون واینبرگ(Steven Weinberg) اشاره کرد که بزرگترین کشف در LHC [برخورد دهنده ی هادرونی بزرگ در سازمان تحقیقاتی سرن در نزدیکی ژنو سوئیس]، احتمالا کشف بوزون هیگز نمی باشد اما در واقع، یک چیزی غیر منتظره می باشد، چیزی که واقعا دانش ما را از جهان به صورت مدل استاندارد اینشتین، رد می کند. برای این کشف ما احتمالا نیاز به ترازهای بالاتر انرژی داریم، که به نوبه ی خود برخورد های ذرات بزرگتر را ممکن می سازد که احتمالا ده ها میلیارد دلار هزینه دارد. مشکل بدتر این است که انجام این نوع از آزمایشات فیزیکی با استفاده از تجهیزات ارزان و تیم های کوچک، غیرممکن می باشد. در مواجهه با رکود اقتصادی، بن بست سیاسی و پذیرش عمومی گسترده ی شبه علم [بجای علم]، باعث ایجاد یک نبرد فوق العاده دشوار برای فیزیکدانان ذرات خواهد شد که در انتظار حمایت از آزمایش های فیزیک چند میلیارد دلاری بعدی هستند. سابقه ای طولانی در شکست پروژه هایی مانند SSC [پروژه ی سوپر برخورد دهنده ی ابررسانا، یک مجموعه شتاب دهنده ی ذرات که در تگزاس در حال ساخت بود و در سال ۱۹۹۳ ادامه ی آن به دلیل مشکلات بودجه، متوقف گردید] و حتی پروژه های موفق مانند تلسکوپ فضایی هابل نشان می دهد که برای به موفقیت رساندن تمام مسیر یک آزمایش بزرگ فیزیکی، نیاز است تا ائتلاف سازمانی دقیق، منابع اقتصادی مطلوب و بینش سیاسی در یک جهت قرار بگیرند. زمانی که این مسیر بیش از تمامی اوقات، ساده و بدون مانع به نظر می رسد، اما در واقع فقط یک آیتم تنزل مقام در کنگره ی بودجه، می تواند تمام چنین رویاهایی را به باد دهد. عدم حمایت از پروژه های بزرگ فیزیکی در فیزیک ذرات و عدم امکان انجام این پروژه ها در مقیاس های کوچک تجاری، به این معناست که یک نسل کامل از فیزیکدانان ذرات قادر به دنبال کردن بزرگترین رمز و رازهای زمینه علمی خود نمی باشند. اینگونه تصور می گردد که باید فعالان این حوزه ی علمی را همواره درگیر کار، تحقیق و بررسی نگه داشت. ۵- آیا فیزیک به ما کمک خواهد کرد ماهیت آگاهی را درک کنیم؟ این سوالی است که تا حدودی مربوط به سوال ۳ در بالا می شود اما اهمیت محتوی آن باعث می شود که سزاوار یک مبحث جداگانه باشد. فراتر از درک چیزهایی مانند منشاء جهان هستی، درک منشا آگاهی زیاد، اجازه می دهد تا ما منشا جهان هستی را که به واقع مهمترین سوال در علم محسوب می گردد، درک کنیم. ما به طور قطع یک راه طولانی از تلاش و تحقیق پیش رو داریم تا به پاسخ این سوال برسیم، ولی علوم اعصاب، یک رشته جوان و پویا می باشد که پر از فرصت هیجان انگیز است. سوال فیزیکی در مورد مغز که ما می خواهیم به پاسخ دهیم: آیا کم و بیش، شواهد مستقیمی از اصول مکانیک کوانتومی درگیر در کار مغز در ترازهای مختلف، از سلول های عصبی تا مرحله ی رفتار، وجود دارد. به یک معنا، این سوال می پرسد که دقیقا چه نوع اتصالاتی هستند که جهان میکروسکوپی را به جهان بزرگ مقیاس، ارتباط می دهد، مسیری از تحقیقات که به نقطه ی آغاز علم بر می گردد! دست کم تعدادی از دانشمندان برای پاسخ به این سوال، تلاش نموده اند. چند سال پیش راجر پنروز(Roger Penrose) و استوارت همروف(Stuart Hammerof) پیشنهاد کردند که تغییر سامانه های پروتئینی -که میکروتوبول(microtubules) گفته می شود -در مغز، می تواند به عنوان یک مثال مستقیم از برهم نهی درهم تنیده ی ذرات بنیادی، باشد. به هر حال این رساله ی بحث برانگیز، یک ضربه ی بزرگ از کار مکس تگمارک(Max Tegmark) دریافت نمود، که وی نشان داد که در دماهای معمولی، هر نوع درهم تنیدگی ذرات در مغز، تحت واهمدوسی* بسیار سریع قرار دارد، یک نوع استخراج میانگین که اساسا اتصال خصوصیات بیوشیمیایی حالت های قابل مشاهده ی درهم تنیدگی را قطع می کند. اما این سوال ظاهرا لاین حل می باشد: کارهای دیگر، ارتباطی بین پدیده ی برهم نهی(برهم نهی درهم تنیده ی ذرات بنیادی) و پدیده های مهمی مانند فتوسنتز و انتقال الکترون در پروتئین ها را نشان داده اند. شاید یک روز ما بتوانم چگونگی ماهیّت حافظه را در ترازهای مولکولی در نتیجه ی پدیده ی درهم تنیدگی، توضیح دهیم. یا شاید توضیح آگاهی، اساسا غیر ممکن باشد، همچنانکه ظاهرا برخی از فیزیکدانان مانند ادوارد ویتن(Edward Witten) اینگونه فکر می کنند. در هر صورت، هیچ شکی نیست که مطالعه ی دقیق ارتباط بین فیزیک و آگاهی، یکی از نخستین معماهایی است که فیزیکدانان همچنان در مورد رویاپردازی می کنند. علمی عرفانی👇 @wittj2