ای گيسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سحر با صفاتر
با تو برای چه از غربت دستهايم بگويم؟
ای دوست! ای از غم غربت من به من آشناتر
من با تو از هيچ، از هيچ توفان هراسی ندارم
ای ناخدای وجود من! ای از خدايان خداتر!
ای مرمر سينهی تو در آن طرفه پيراهن سبز
از خرمن ياس، در بستر سبزهها دلرباتر
ای خندههای زلال تو در گوش ذرات جانم
از ريزش می به جام آسمانی تر و خوش صداتر
بگذار راز دلم را بدانی: تو را دوست دارم
ای با من از رازهايم صميمی تر و بی رياتر
آری تو را دوست دارم، وگر اين سخن باورت نيست
اينک نگاه ستايشگرم از زبانم رساتر
حسین منزوی🌻👌✨
👇
@wittj2