ابر مستی تيرهگون شد باز بیحد گريه كرد
با غمت گاهی نبايد ساخت، بايد گريه كرد
امتحان كردم ببينم سنگ میفهمد تو را
از تو گفتم با دلم؛ كوتاه آمد، گريه كرد
ای كه از بوی طعام خانهها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گريه كرد
با تمام اين اسيران فرق داری، قصه چيست؟
هركسی آمد به احوالت بخندد، گريه كرد...
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشيده شد
آن زن غساله هم اشكش درآمد گريه كرد...
کاظم_بهمنی