هدایت شده از #
📚خرده روایـــتــهـــا از سنگسر تا کاستاریکا ( مردی که می گوید ، می‌تواند تمام ثروتمندان ایران را یکجا بخرد!) 💸مـــفـــســـد کـــلان اقـــتـــصـــادی عصر پهلوی 🗯👤هــژبـــر یزدانــی در خانــوادهای فقیــر متولــد شــد. او از ابتــدای جوانــی اهــل زورگویــی و قانونشــکنی و گرفتــن زمینهــا و امــاک مــردم بــود. شــرو ع ایــن زمینخــواری از زادگاهــش سنگســر آغــاز شــد. هژبــر از بانکهــای بــزرگ وامهــای کالن میگرفــت و پرداخــت قســطهای آنهــا را عقــب میانداخــت و نمــیداد. ✍ دکتــر ایــادی پزشــک مخصــوص شــاه پشــتیبان او بــود و کمکــش میکــرد، چــون هــر دو بهایــی بودنــد. مــادر شــاه گفتــه اســت: 🔺هژبــر از بهائیــان سرشــناس ایــران بــود، بهائیــان ســرمایه و ثــروت خــود را بــه او میســپردند و او بــا آن ســرمایه کار میکــرد. 📌کمکــم بــا پولهــای دزدی و بــاد آورده، زمینهــای بســیاری را تصاحــب کــرد، بعــد هــم ســهام بانــک ایرانیــان را از آن خــود ســاخت و ســند شــرکتهای زراعــی، دامپــروری و صنعتــی بســیاری را بــه اســم خــود زد. 🎁او بــا فرســتادن هدیه هــای گرانقیمــت بــرای خانــدان پهلــوی، خــود را چهــرهای صاحبنــام و مطــر ح نشــان مــیداد. 📌مــادر فــر ح دیبــا گفتــه اســت: هژبــر یزدانــی در حلقــۀ نزدیــکان و دوســتان شــمس پهلــوی قــرار داشــت... بــه انگشــتان دســتش 💎انگشــترهای گرانبهایــی داشــت کــه یــک فقــره از آن، انگشــتری المــاس بــه ارزش پنجمیلیــون دالر بــود. 😳المــاس روی ایــن حلقــۀ انگشــتری، جــزو 20 المــاس بــزرگ دنیــا بــود. هژبــر آن را از یــک حراجــی در لنــدن خریــده بــود... ❌ هژبــر در روزهــای پایانــی ســلطنت شــاه بــه اتهــام مفاســد اقتصــادی بــه زنــدان افتــاد. هــر چنــد محــل حبــس او، اتــاق محــرری، رئیــس زنــدان قصــر بــود، و بســاط عیــش و نــوش هــر شــبۀ او فراهــم. 📌وی در ۲۱ بهمــن ۱۳۵۷ همــراه محــرری فــرار کــرد و پــس از روزهــا آوارگــی، وارد آمریــکا شــد. ســپس بــه کشــور کوچــک کاســتاریکا رفــت و بــه کار اقتصــادی روی آورد؛ 🔦امــا ســرانجام آن همــه ثــروت دزدیــده شــده از مــردم ایــران را در آنجــا باقــی گذاشــت و در شــهر کُــرد. از مــال و امــوال افســانهای او حتــی ریالــی بــه ایــران بازنگشــت! و در شهر ســنخوزه مرد ...