صدای بی صدایم را از بی خیال ترین دریچه ی دنیا لابه لای باغ زیتونِ در باور می شنوید با مشام یک پاییز خیلی سرد؛ اوج جالیز خیالم تمام کوچه های صبر و حوصله را آب و جارو کرده ام و خیلی آهسته با گوش دلم نجوا: هر آنچه بنر بر بلوار صداقت نوشته ایم آیا درسی برای فردای ما میشود؟ و کسی خبر از باغ راستی فردای ما را دارد؟!