یک نفر از اون خانم ها بهم گفتن: میدونی قضیه چیه؟ من پیش پای شما از جلوی این قسمت های حرم که نوشته بود : " هدایا و نذورات " رد شدم تو دلم با خودم گفتم واقعا که اینا نمیفهمند باید روز عید به ما زائرها یک هدیه بدن!!!! . تااینکه شما اومدی جلو و اون جمله رو گفتی🥺💔... بغلش کردم وقتی جملش تموم شد باهم گریه کردیم....😭 انگار میخواستم بگم که دیگه اینطوری به خانم نگی ..ولی بعد دیدم گدا باید صله شو بگیره چرا نخوایم! چرا کم بخوایم! این خانواده خیلی بامحبتند و کریم....😭 . یک نفر دیگه شون گفت: من مشکل قلبی و پا دارپ نمیتونم برم کربلا.داشتم به خانم حضرت معصومه میگفتم شماکه شاهدی من نمیتونم برم ... تااینکه شما اومدی و گفتی این هدایا از کربلا اومده و این پرچم متبرک به قبه و ....😭😭 . خلاصه شما نمیدونید دیگه ..قابل نوشتن نیست..که اونجا انگار چقدرررهمه ما شرمنده لطف این خانواده شدیم... چقدررر حرفا بهم زدیم و اخرش وقتی چندبار همو در آغوش کشیدیم و گفتیم ان شاءالله تو مسیر پیاده روی بیاین زیر دست خودم ماساژ تون بدم و بادکش تون کنم😅 اشکها و لبخندامون قاطی شد و ازهم جدا شدیم... . ولی بعدش که رفتن من حسابی نشستم و گریه کردم ....... از اینکه چقدر باید حواسمون باشه درخدمت اهل بیت باشیم نیت کنیم و بیایم پای کار... خودشون هدایت مون کنند و.... برام خیلیییی عجیب بود خیلی.....🥺😭💔 . تا داشتم باخودم حرف میزدم یکی ازخانم ها برگشت و این تسبیح رو بهم داد گفت هرجا رفتی مارو هم دعا کن🥺بنظرم بیشتر یاد این کرامت خانم بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیها منو میندازه که یادم نرود توفیق نوکری کردنم رو End of story...