🌹🍃🌹🍃🌹
#عشق_باطعم_سادگی🌹
مامان- مواظب خودت باش سلامم برسون
چشم آرومی گفتم و بعد خداحافظی کردم و تماس قطع شد...آهسته دستم رو پایین آوردم و
نگاهم روی تلفن همراه ساده و معمولی امیرعلی موند
با صدای باز شدن در اتاق سربلند کردم و امیر علی اومد تو اتاق و کنارم نشست
-چیزی می خوری برات بیارم؟
به نشونه منفی سر تکون دادم و خجالت زده گفتم: ببخشید دست خودم نیست نمی دونم چرا این
جوری شدم ...همش توی ذهنم...
نزاشت ادامه بدم و دستش حلقه شد دور شونه هام – چرا ببخشید؟ درک می کنم حالت رو
عزیزمن خودم هم اینجوری بودم فقط یکم خوددارتر
سرم و به شونه اش تکیه دادم- تو خواستی من شب اینجا بمونم
دست کشید به موهاش-آره ...ناراحت شدی؟
-نه ...فقط خجالت می کشم!
خنده کوتاهی کرد وروی موهام و نوازش کرد –قربون اون خجالتت ...
روی پاش ضربه زد – سرت و بزار اینجا
بی حرف سرم و روی پاش گذاشتم ...خوابم میومد ولی نمی تونستم بخوابم میترسیدم!
شقیقه ام رو نوازش کردو موهام رو برد پشت گوشم – سعی کن بخوابی من اینجام ...از هیچی
نترس
دستش رو محکم گرفتم-قول میدی
چادر نمازم رو روی پاهام کشید – قول می دم حالا بخواب
چشمهام رو بستم و نفهمیدم کی زیر نوازش دستهای امیرعلی خوابم برد!
خوابهای عجیب و غریب میدیدم ... با وحشت چشمهام و باز کردم .... همه جا تاریکی محض بود
... تصویر غسال خونه و جنازه کفن پیچ اومد جلو چشمهام ...
دهن باز کردم جیغ بزنم که از پشت کسی بغلم کردو دستش جلو دهنم روگرفت...از ترس
میلرزیدم!
-آروم محیا جان ...منم ...نترس عزیزم من اینجام
باشنیدن صدای امیرعلی بی اختیار اشکهام ریخت ...سریع چرخیدم وخودم رو قایم کردم توی
آغوشش و هق هقم روتوی سینه اش خفه کردم!
-امیرعلی من خیلی ترسوام ببخشید... ببخشید ...حتما میگی خیلی لوسم اما...
موهام رو نوازش می کردو سرم و بوسید_
من اصلا همچین چیزی نمی گم ...می دونستم
امشب اینجوری میشی برای همین خواستم بمونی ... اولش همیشه اینجوریه تا با خودت کنار بیای!
-الان اون خانومه که خاله لیلا غسلش داد توی قبره نه ؟
فشار نرمی به بدنم داد-خانومی به این چیزها فکر نکن
-نمی تونم ...نمیشه همش میترسم ...من قراره چطوری بمیرم امیرعلی؟خاله لیلا می گفت این
خانومه خوب بوده چون لبخند رو لبهاش بود ...من خیلی بنده بدی هستم ...
هق زدم- خدایا من و ببخش
-هیس... آروم گلم... خدا بزرگه ...مهربونه ...آروم باش
به بازوهای برهنه اش چنگ زدم- قول دادی وقتی من مرده ام تو غسلم بدی قول دادی مگه نه؟
دهنش رو به گوشم چسبوند- نباشم همچین روزی رو ببینم عزیز دلم!
لحن گرم و مهربونش آرومم می کرد و کم کم گریه ام قطع شد!
از امیر علی جدا شدم و تازه یاد موقعیتم افتادم و حس غریبی افتاد به جونم!
-بهتر شدی؟
نمی تونستم به چشمهای امیرعلی نگاه کنم... سرم و بالا پایین کردم ...روی بالشت ضربه زد
-حالا راحت بگیر بخواب من اینجام
↩️
#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹