یکی از چشمانم را می بندم و با چشم دیگر در چهارچوب کوچک پشت دوربین عکاسی ام دقیق می شوم…
هاله لبخند لب هایم را می پوشاند، سوژه ام را پیدا کردم.
پسری با پیراهن شونیز سرمه ای که یک چفیه مشکی نیمی از بخش یقه و شانه اش را پوشانده.
شلوار پارچه ای مشکی و یک کتاب قطور و به ظاهر سنگین که در دست داشت.
حتم داشتم مورد مناسبـی برای صفحه اول نشریه مان با موضوع ” تاثیر طلاب و دانشجویان در جامعه ” خواهد بود…
رمان بسیار زیبا و جذاب به اسم..........
..
...
....
....
مدافع عشق 🌺🌷🌺🌷🌺
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽
@ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•