[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:5 از آسانسور بالا رفتم و رسیدم جای شرکت که روی درش نوشته بود شرکت(سرابی) تق
رمان:جانانم تویی❤️ پارت:6 -اینجوری نمیشه ساحل باید یک فکر درست و حسابی برداریم قورت آخر چایم رو خوردم و گفتم -چه فکری؟ -کسی غیر از خودش اونجا نبود؟ -یک منشی داشت اونم مثل خودش بود کمی فکر کرد و گفت -آهان ببین تو کدوم دانشگاه تدریس میکنه؟ -دانشگاه شهید بهشتی مثل برق از جاش پاشد و گفت -از این بهتر نمیشه مرتضی اونجا درس میخونه میگم آمار این پسره رو در بیاره -مرتضی کیه؟ -بهت میگم فعلا وایسا گوشیش و آورد و داشت صحبت میکرد -الو سلام خوبی؟ ... -ببین مرتضی میخوام یک لطفی برام بکنی ... -تو کامران سرابی میشناسی؟ ... -خب ببین میخوام آمار همه چیزشو در بیاری ... -دمت گرم باشه جبران کنم، منتظر خبرت هستم خداحافظ گوشی و قطع کرد و رو به من گفت -اینم از این گفت فردا میگه بهمون -نگفتی این کیه؟ -این یکی از همکارام هست لبخندی زدم اما حرفی نزدم و بعد از کلی صحبت رفتم گل فروشی و ده تا گل خریدم و افتادم توی خیابونا که بفروشم، نزدیک های شب بلاخره گل هام تموم شد و رفتم سمت خونه و در و باز کردم و رفتم داخل که صدای چند تا پسر میومد و فهمیدم که سهیل دوستاشو آورده خونه، کفش هامو در آوردم و رفتم توی خونه که هر سه نفرشون برگشتن سمت منو سریع از جاشون بلند شدن و سلام کردن، با سنگینی جوابشون و دادم و رفتم سمت اتاق مامان که داشت قرآن میخوند، رفتم و محکم بغلش کردم و گفتم -سلام عزیزم خوبی؟ -سلام مادر تو خوبی؟ ناهار خوردی؟ -ممنون، نه نخوردم ولی الان میرم شام درست میکنم بخوریم خواستم بلند بشم که دستم و گرفت و گفت -بشین کارت دارم کولمو از روی دوشم آوردم پایین و کنارش نشستم که گفت -مادر تو خودت میدونی من مثل چشمام بهت اعتماد دارم، نشه به خاطر پول دست به هرکاری بزنی سرم و انداختم پایین و گفتم -نترس مامانم راستی امروز طلبکارا نیومدن؟ -اومدن ولی سهیل دوباره دکشون کرد -جور میشه غصه نخوری ها سعی کردم جلوی بغضم و بگیرم و سریع رفتم بیرون و با دیدن این پسرا کلافه رفتم توی آشپز خونه و شروع کردم به ماکارونی درست کردن که سهیل اومد و رو به من گفت -همین الان تو باید غذا درست کنی؟ -من و مامان گشنه ایم به من چه این دوستای تو همش اینجا پلاسن کلافه سینی چای و برداشت و رفت بیرون از بدشانسی من این پسره مسعود هم اینجا بود، غذا که آماده شد رفتم توی اتاق و با مامان خوردم و قرص هاشو دادم و خودم کنارش گرفتم خوابیدم. جانا♡نم تویی❤️ لایک فراموش نشه❤️😉 نویسنده:m.s