رمان:جانانم تویی❤️
پارت:58
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم و نگاهی به صفحه ی گوشیم کردم، با دیدن شماره ی کارن عصبی شدم، اینم شماره ی منو یاد گرفته بود و هی دم به دقیقه زنگ میزد به من، صدامو صاف کردم و گوشی و گرفتم دم گوشم
-سلام
-سلام خانوم صبوری دیر کردید کجایین؟
نگاهی به ساعت کردم و هول شده گفتم
-ببخشید خواب موندم الان میام
-سریعتر لطفا
گوشی و قطع کردم و ازجام پاشدم و زودی حاضر شدم و رفتم بیرون، با دیدن کیمیا که داشت میومد سمتم رفتم نزدیکش و گفتم
-سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
-سلام ساحل خانوم اومدم حال و احوالت و بپرسم
-من که الان باید برم شرکت
-اااا مگه نگفتی نمیری؟
-حالا الان دیرم شده، میخوای بیا باهم بریم توی راه برات توضیح میدم
-باشه
سریع تاکسی گرفتیم و تا شرکت همه چیز و براش توضیح دادم و اونم با هر جمله ای که میگفتم یک فحش به کامران میداد، با رسیدن به شرکت از ماشین پیاده شدیم و هردو رفتیم داخل، کارن با دیدنم سلامی کرد و بعد هم با لبخند رو کرد به کیمیا و گفتم
-سلام خانوم خوش اومدید
کیمیا هم مثل خودش لبخندی زد و گفت
-سلام خیلی ممنون
منم لبخندی زدم و گفتم
-دوستم کیمیا جان و مدیر شرکت آقا کارن
هردو لبخندی زدن و کارن چند تا کار بهم سپرد و رفت داخل اتاقش و منم مشغول کار شدم که با صدای کیمیا برگشتم سمتش
-این کارن چند سالشه؟
لبخندی زدم و گفتم
-میخوای چیکار؟
خیلی جدی شد و گفت
-مرض، همینجوری میخوام بدونم
-همینجوری که نمیشه
-ساحل میزنم لهت میکنم ها
-باشه بابا، یک سال از کامران کوچکتره
-بهش نمیخوره مثلا میخوره 23 سالش باشه
خندیدم و چیزی نگفتم که کامران اومد بیرون و...
جانا❤️نم تویی
لایک فراموش نشه❤️😉
نویسنده:m.s