✅هر روز یک شهید یک خاطره 🔰حضور امام زمان در جبهه ها.... نزدیک غروب ، صف نماز جماعت در کنار رودخانه شکل گرفت . اول فکر کر دیم چون نماز شکسته است زود تمام می شود ایستادیم به نماز . صفها به هم فشرده بود چه نمازی بود! بیش از ربع ساعت طول کشید تا حاج آقا و بچه ها توانستند از رکوع بالا بیایند . هوا ،‌هوای بود . به رفتیم. تنها خدا می داند بر قلب ما چه گذشت . نماز مغرب در آن شورو حال به یاد ماندنی تمام شد . حاج آقا گرچه خودش هم نمی توانست ، به گریه و زاری ، التماس کرد که چون عازم هستیم، به شکلی از بلند شویم . نماز عشا شروع شد . در صف ما ، آقا و برادرش و بیسیم چی ها بودند . به سجده که رفتیم ، بوی عطربه مشامم خورد . نماز عشا هم در همان حال و هوا نماز مغرب تمام شد . بعد بچه ها دعا خواندند و آرزوی کردند . در همین حال دیدم علی آقا اشاره می کند. جلو رفتم و گفتم : « بفرمایید علی آقا ! » گفت : « حمید آقا ، شما بوی خوش به مشامتان نخورد؟ » گفتم : « چرا ، موقع ! » اشک در چشمایش حلقه زد و گفت : « اینجا حضور داشتند . خوشا به سعادت این بچه ها . » ‌ سپس سکوتی طولانی کرد . دوباره موقع حرکت ، سر صحبت را باز کرد و گفت : « چه در این غروب ارزانی ما شد . » ⬅️هدیه به روح مطهرش ۵ صلوات 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 @ya_zahhra_313