📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۶۸
سر کنیز را زمین مى گذارى و به استقبال او مى شتابى تا مگر سر و رویش را بپوشانى . پسر که خود، بى تاب و
وحشتزده است با تکه پارچه هایى در دست به دنبال او مى دود. براى اینکه زن را در بغل بگیرى و تسال دهى ،
آغوشى مى گشایى ، اما زن پیش از آنکه آغوش تو را درك کند صیحه اى مى کشد و بر روى پاهایت مى افتد. مى
نشینى و سر و شانه هایش را بلند مى کنى ، یال چادرت را بر سرش مى افکنى و گرم در آغوشش مى گیرى و به
روشنى درمى یابى که هم االن روح از بدنش مفارقت کرده است ، اگر چه از خراشهاى صورتش خون تازه مى چکد و
اگر چه پوست و گوشت صورتش در زیر ناخنهاى خون آلودش رخ مى نماید و اگر چه چشمهاى اشکبارش به تو
خیره مانده است .
سعد گریان و ضجه زنان پیش پایت زانو مى زند و نمى داند که بر مصیبت شما گریه کند یا از دست دادن مادر.
ماءموران ، حتى مجال گریستن بر سر جنازه را به تو نمى دهند.
با خشونت ، کاروان را راه مى اندازند و به سمت دروازه ، پیش مى برند. پیش از ورود به شام ، صداى ، دف و تنبور و
طبل و دهل ، به استقبال کاروان مى آید.
شهر، یکپارچه شادى و مستى است . مغنیان و مطربان در کوچه و خیابان به رقص و پایکوبى مشغولند. حجاب ،
برداشته شده است . دختران و زنان ، بى پوشش در مالء عام مى چرخند. پارچه هاى زرنگار و پرده هاى دیبا، همه
دیوارهاى شهر را پر کرده است . هر که با هر چه توانسته ، کوچه و محله و خیابان را آذین بسته است .
جا به جا شدن پرچم شادى افراشته اند و قدم به قدم ، نقل بر سر مردم مى پاشند.
همه این افتخارات به خاطر پیروزى یک لشگر چندین هزار نفرى بر یک سپاه کوچک صد و چند نفرى است ؟! همه
این ساز و دهلها و بوق و کرناها براى اسیر گرفتن یک مرد بیمار و هشتاد زن و کودك داغدیده و رنج کشیده و بى
پناه است ؟
آرى آنکه در کربال به دست سپاه کفر کشته شد، برترین مخلوق روى زمین بود و همه عالم و آدم در ارزش با او
برابرى نمى کرد و این بزرگترین پیروزى کفر ظاهر و شیطان باطن بود. ولى مردمى که به پایکوبى و دست افشانى
مشغولند که این چیزها را نمى فهمند.
آرى ، تمام کوفه و شام و حجاز و عراق و پهنه گیتى با کودك خردسالى از این کاروان ، برابرى نمى کند و ارزش این
کاروان به معنا بیش از تمام جهان است .
اما این عروسکان دست آموز که دنبال بهانه اى براى غفلت و بى خبرى مى گردند که این حرفها را نمى فهمند.
شیعه پاکدلى که قدرى از این حرفها را مى فهمد و از مشاهده این وضع ، حیرت کرده است ، مراقب و هراسناك ،
خودش را به تو مى رساند و مى گوید: ))قصه از چه قرار است ؟ شما که از چنان منزلتى برخوردارید، به چنین ذلتى
چرا تن داده اید؟ چرا خدا به چنین حال و روزى براى شما رضایت داده است ؟!((
تو به او مى گویى : ))به آسمان نگاه کن !((
نگاه مى کند و تو پرده اى از پرده ها را برایش کنار مى زنى . در آسمان تا چشم کار مى کند، لشکر و سپاه و عده و
عده است که همه چشم انتظار یک اشارت صف کشیده اند. غلغله اى است در آسمان و لشگرى به حجم جهان ،
داوطلب یاورى شما خاندان ، گشته اند.
مرد، مبهوت این جالل و شکوه و عظمت ، زانو مى زند و تو پرده مى اندازى
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'