لعن عمراز زبان ابوبکر
محمدبن ابی بکر میگوید:
لحظات آخر زندگی پدرم با او تنها ماندم به او گفتم:
ای پدر،بگو"لاإله إلاالله"
گفت هرگز نمیگویم و نمیتوانم بگویم تا وارد آتش شودم و داخل تابوت گردم.
وقتی نام تابوت را آورد گمان کردم هذیان میگوید گفتم:کدام تابوت؟
گفت:تابوتی از آتش که با قفلی از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند از جمله من و این رفیقم.
گفتم عمر؟گفت:آری،پس مقصودم کیست؟ونیز ده نفر دیگر که در چاهی در جهنم هستیم. بر در آن چاه صخره ای است که هرگاه خدادند بخواهد جهنم را شعله ور کند،آن صخره را بلند میکند.
گفتم هذیانی میگویی؟
گفت: نه بخدا قسم هذیان نمیگویم خدا پسر صهاک [عمر] را لعنت کند.
او بود که مرا از یاد خدا بازداشت بعد از آنکه برایم آمده بود،و او[عمر] بد رفیقی بود.
📚اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله
کتاب سلیم بن قیس هلالی ح 37 ص 527📚
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•