آستانۀ تحمل ◇ حمید که تا دیروز از بازار محله می‌گذشت و تنه‌اش به تنۀ ده نفر دیگر می‌خورد عین خیالش نبود؛ چون تنومند بود و خوردن به این و آن خیلی برایش اهمیت نداشت. ◇ اما امروز که از روی موتور افتاد و دستش آسیب دید، کافیست دستِ کودکی به دستش بخورد، تا صدای فریادش تمام خیابان را پر کند. به راستی، چرا او که تا دیروز تنه‌خوردن از بزرگان برایش قابل اعتنا نبود، امروز اگر کودکی دست به او بزند صدای ناله‌اش در می‌آید؟! ■ ما وقتی از درون قوی و سالم باشیم، رفتار دیگران برایمان قابل تحمل است ولی آن‌گاه که از درون آسیب دیده و ضعیف شویم، دیگر تحمل کوچک‌ترین رفتار دیگران را نداریم و صدای فریادمان بلند می‌شود. 👈 به «یادداشت ناب» بپیوندید. روی لینک بزنید👆