هدایت شده از 🌺 با یادت آرامم 🌺
_تاکسی... _ بفرما بالا... طرف پشت فرمون یه نگاهی به ریخت و قیافه من انداخت. سریع دست برد و سه تا از دکمه‌های بالای لباسش رو بست. لبخندی تحویلش دادم و راه افتاد. _ می‌گم... ما رو این‌جوری نگاه نکنین... کسی هستیم واسه خودمون. _ بله... حتما... من معمولا درباره آدم‌ها قضاوت نمی‌کنم. با ذوقی رو فرمون کوبید. _ اینه... اینه... این درسته... آفرین آفرین. با انگشت سیبیل بلندش را پیچی داد و گفت: کاش همه مثل شما بودن حاج آقا... اما تا می‌بینند یکی نماز نمی‌خونه... سریع قضاوتش می‌کنند... خب نیست یکی بگه باباجان... این درسته نماز نمی‌خونه بجاش دست و دل بازه... کارای خیر می‌کنه... این به اون در... درست نمی‌گم حاج آقا. _ البته که نه.... یهو پاش رفت روی ترمز و زل زد توی چشمام. _ یعنی چی حاج آقا...؟! مارو باش چی فکر کردیم چی شد. لبخندی زدم و گفتم: آخه عزیز برادر! هر چیزی جای خودش رو داره. زد روی فرمون و گفت: ااااا... حاج آقا شما هم که حرف بقیه رو می‌زنین. ول کنین بابا این حرفا رو آخه... با تقی که به شیشه‌ی کناریش خورد یک نیم متری به هوا پرید و حرفش نیمه رها شد. _ جای پارک ممنوع و حمل با جرثقیل ایستادید... گواهی رانندی لطفا. _ااا سلام جناب سروان! خوبین؟! خانواده خوبن؟! _ گواهی رانندگی لطفا. از رفتارش خنده‌ام گرفته بود. این‌قدر توی جیباش غرق شده بود که تابلو بود همراهش نیست. مثل برق زده‌ها دست کرد پشت جیب شلوارش و کیفش جیبی‌اش رو در آورد. _ببخشید گواهی همرام نیست اما کارت ملی خدمت شما. اینم کارت تاکسی رانی. اینم شناسنامه... اینم.... _فقط گواهی رانندگی لطفا. _ ببخشید جناب سروان! گفتم همرام نیست اما اهان... بیمه تامین اجتماعی هم دارم. دستی روی بازوش زدم و گفتم: خودت رو خسته نکنه عزیز برادر! جواز رد شدن از این معرکه فقط و فقط گواهی رانندگی هست و بس. حالا شما هرچی نشون بدی پذیرفته نیست. _ یعنی هیچ راهی نداره؟! با اشاره‌ی پلیس از ماشین پياده شدیم. _شرمنده ماشین باید بره پارکینگ. _ ای داد بی‌داد... حالا چکار کنم؟ _ دیگه مثل این‌که چاره‌ای نیست. با حرفم دستش رو به طرفم دراز کرد. _ ببخشید حاج آقا! نشد حداقل شما رو به مقصد برسونیم و بیشتر گپ بزنیم. دستش رو با دو دستم گرفتم و فشردم. _ خواهش می‌کنم. اما امیدوارم جواب‌تون رو گرفته باشید عزیز دل برادر! با لبخند سرش را کمی خاراند و گفت: جواب چی؟ _ این‌که روز حساب رسی هم مثل این‌جا، تنها راه جواز رد شدن و قبولی همه کارهای خوب یا همون خیراتی که فرمودید... فقط و فقط گواهی نمازه و بس.... به امید دیدار عزیز دل برادر. همان‌طور که دهانش باز مونده بود از او دور شدم. نویسنده: فهیمه_ایرجی •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ کانال 👇 ╭┅─────────┅╮ 🌺 @fahimehiraji ╰┅─────────┅╯ برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•