یادگاران
سلام یه چیزی بگم ؟!
مثلا می شد الان، کنج اتاقم را نگاه کنم، بروم سراغ کوله پشتيم، يك بار دیگه وسایلش را چك كنم و بندازم روی دوشم دور اتاق چند قدمی راه بروم سبک و سنگینش کنم، درش را باز کنم و باز چك کنم که مبادا چفیه سبز سیدیم که کل محرم را به عشق بستن تو جاده اربعین دور کمرم بسته بودم یادم بره. مثلا می شد الان، بروم سراغ پاسپورتم دوباره همان صفحه‌ای که ویزا را داخلش چسباندن نگاه کنم و باز چك کنم که از مرز شلمچه باید برویم یا چذابه یا مهران و باز یاد خاطرات سال های پیش بیفتم که لابلای مردم، توی مرز مهران، شبیه میوه آب گرفته می‌شدیم تا رد بشیم و دلتنگ خاطرات سال پیش و مزه تلخ شیرین چایی های عراقی می‌شدم و می‌رفتم سراغم لب تابم پوشه عکس های اربعین را باز می‌کردم و تا خود صبح می‌دیدم و از ته دل می‌خندیدم. اما الان نشسته‌ام کنج اتاق به يک گوشه هم نگاه می‌کنم ولی نه ساکی هست و نه پاسپورت ویزا چسبیده‌ای. فکر اینک امسال نتوانم خودم را بندازم توی دل جاده و عمود هزار و چهارصد دو، با همان لباس های خاکی و پاهای تاول زده، گوشه جاده نایستم و در حالی که تکیه دادم به عمود بهت سلام بدم، گوشه چشمم را بارانی می‌کند. آقا جان دو سال است که شبکه های ضریحت، من را بغل نکرده است و این رسم بازی با دل يک وابسته به شما نیست! نمی دانم بیست و چهار پنج روز دیگه قرار است زیر آسمان عراق خاطره بنویسم و عکس بگیرم یا اینک دوباره همین گوشه بشینم و با پخش زنده حرم شما اشک بریزم و حسرت بخورم که کاش عراقی بودم و بگویم خوشبحال عراقی ها. ما دل شکسته‌ایم تاب و توان فراق نداریم، بغلمان کن. مهدی شفیعی📝 💔 『 eitaa.com/yadegaranir