وقتی رفت تو مسجد خودش برا آخرین بار اذان گفت .. وقتی برا نماز تو محراب قرار گرفت اون نانجیب شمشیر رو بالا آورد .. زمین و زمان میگه نامرد نزن ملائکه میگن نزن .. اما دل علی میگه بزن .. (بزارید زبانِ حال بگم) بزن دیگه منو راحت کن آخه دلم برا خانمم تنگ شده .. آرزو داشتم بچه م محسنُ بغل بگیرم .. همچین که شمشیرُ به فرق آقا زد یه وقت صدا بلند شد : .. محرابُ خون گرفت .. امیرالمومنین تو محراب اُفتاده ..😭😭 خبر دادن حسن و حسین آمدن زیرِ بغل های علی رو گرفتن .. فرق شکافته شده .. هر کی کار داره امشب بسم الله .. دعا برای امام زمان فراموش نشه💔 حسن زیرِ بغلِ بابا رو گرفت تو کوچه .. یادِ اون روزی افتاد تو کوچه هایِ مدینه زیرِ بغلِ مادرُ گرفت ..😔 همچین که رسیدن به درِ خونه در زدن امیرالمومنین فرمود حسن جان ، حسین جان بابا صبر کنید .. اول خون های صورتمُ پاک کن دخترا طاقت ندارن صورت بابا رو اینطور ببین .. علی جان مراقب بودی زینب صورتتُ زخمی نبینه .. من بمیرم برا اون خانمی که تا گفت بابا .. " سرِ بریده آوردن😭😭 یاحسین .... یارقیه... چه کردن با اهلبیت ما خدالعنت کنه دشمنان اهلبیت رو....💔