زن وبچه تو این بیابون میدوییدن یا الله ..
میگه دیدم یه دختری دامنش آتش گرفته داره میدوه ..
تو تاریکی صحرا معلومه از دور آتش و مسیر دختر .
میگه اسبم رو هی کردم دلم سوخت گفتم برم آتش دامنش و خاموش کنم تا رسیدم از اسب پیاده شدم
دیدم دستاشو گذاشت رو سرش ، منو نزن من یتیمم ..😭
فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ ...
پیاده شدم آتش دامنش و خاموش کردم فهمید باهاش کاری ندارم دخترم آرام باش ، یه وقت یه نگاهی به من کرد صدا زد شیخ آب آزاد شده یا نه ؟! گفتم آری آب آزاد شده . طبیعیه سه روزه آب نخورده تشنه است یه ظرف آب براش آوردم گفتم الان آبُ ببینه آب و میخوره اما دیدم هی آبُ نگاه میکنه هی گریه میکنه ...
یه وقت صدا زد شیخ راه گودالِ کدوم سمته ؟!..
گودال چیکار داری ! آب نوش جان کن ، گفت وقتی بابام میدان میرفت لباش از تشنگی ترک خورده بود .. میخوام برای بابای غریبم آب ببرم ...
امشب صداش بزنیم مظلوم حسین جان مظلوم حسین جان😭😭
.