🌷| چند تا سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودن🛠
دو ساعت گذشت و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود‼️ عرق از سر و صورتشون می ریخت😓
یه بسیجی لاغر و کم سن و سال اومد طرفشون✋ خسته نباشیدی گفت و مشغول کار شد.
🔆 ظهر که کار تموم شد
سربازها پی فرمانده می گشتند تا رسید رو امضا✍کنه...
همون بنده ی خدا، عرق دستش رو با شلوارش پاک کرد، رسید رو گرفت و امضا کرد و بعد هم رفت |🌷🚶
🌷🌷
یه روز آقا مهدی می خواست
وارد مقر لشگر🇮🇷 بشه
دژبان که یکی از بچه های بسیجی
بود، جلوش رو گرفت👮✋کارت
شناسایی، برگه تردد📋
ندارم 😊
اون بسیجی هم راهش نداده
بود |🔨😐|
آقا مهدی خودش رو معرفی نمی
کرد.برای اینکه سر به سر بسیجی
بزاره و امتحانش کنه، اصرار کرد
که من متعلق به این لشگرم و باید
داخل بشم 😤
اون بسیجی هم گفت : الا و بلا یا
کارت یا برگه تردد ...!😠
کارت و برگه ندارم اما مال این
لشگرم شما برید بپرسید 🚶
نه! حتما باید کارت یا برگه ارائه
کنید 😒
در نهایت دژبان که اصرار آقا مهدی
رو می بینه قاطعانه می گه : به
هیچ وجه نمی شه😤اگه خود
زین ادلین هم بیاد، بدون کارت
راهش نمی دم ☝️
آقا مهدی بر می گرده می خنده و
می گه : حالا اگه خودم زین ادلین
باشم چی ؟☺️ اینو گفت و کارتش
رو بهش نشون داد 🎫
قبل از اونکه دژبان اظهار پشیمونی
کنه، آقا مهدی در آغوش گرفتش و
صورتش رو بوسید❤️ و به خاطر
وظیفه شناسیش تشویقش کرد.
#فرمانده_بی_ادعا
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌷🌷
@yadeyaran313